-
سرما خوردگیو تعطیلات بهاری
چهارشنبه 16 اسفند 1402 09:18
تو تعطیلات بهاری دانشگاهمون به سر میبرم. اما به شدت سرما خوردم همشم تقصیر اقای گیلاس بود. رفته بود دنور برای کارش یه هفته وقتی برگشت سرما خورده بود منم جدی نگرفتم فکر کردم که آلرژیه! خولاصه که دو روز بعدش گلو درد بعدم بی حالیو خستگیو الانم که سرفه و عطسه و همه چی با هم! اینم از تعطیلات بهاری من. تازه فردا هم با...
-
شروع دانشگاه
چهارشنبه 20 دی 1402 09:05
فردا دانشگاهم شروع میشه و بعد از تعطیلات یک ماه و نیمه بلاخره برمیگردم مدرسه! چقدم عادت کرده بودمااا. این روزا دارم برای خودم تو دفترم مینویسم. یه سری تغییرات بزرگی داره برام میافته که هر روز دارم راجبش مینویسم. از اینکه فردا میرم سر کلاس هم خوشحالم هم اینکه حسشو ندارم. از یه طرف میگم خب خوبه گذشت زمان سریعتر اتفاق...
-
یه کم از کتابم بگم
سهشنبه 28 آذر 1402 12:52
نشستم تو استارباکس با اقای گیلاس. اون کتابشو میخونه و من تصمیم گرفتم راجع به کتابی که دارم میخونم بنویسم که یادم بمونه. قبل از اینکه بنویسم بگم که این مدتی که مسافرت بودیم یه نگاه به آرشیوم کردم وکلی از گذشتم خوندم و چه روزایی بود چه روزایی. خوشحالم که دووم اوردم. انقدر برام دور بود که باورم نمیشد انقد سختی کشیدم. یه...
-
رفتار عجیب!
پنجشنبه 9 آذر 1402 11:47
صبح اومدم بیام تو افیسم دیدم روی در همکارم پرچم امریکا زده شده و از این ریرسه های قرمز از بالا تا پایین درش زده! همونجا به این فکر کردم که این چندماه پیش میگفت منتظره سیتیزن بشه!!!! و احتمال دادم که سیتیزن شده که اینطوری کرده در اتاقشو. بعد دیدم هرکی میاد رد میشه یه تبریک بش میگه اینم با هیجان داره تعریف میکنه که چقد...
-
پادشاه فصلها پاییز
دوشنبه 24 مهر 1402 14:10
من توی تعطیلات پاییزم هستم که چهارشنبه تموم میشه. هفته ای که گذشت یه کلبه وسط کوه گرفتیم که بریم پاییزو ببینم و چقدر هر لحظش حس خوبی بود و انرژی گرفتم. رنگهای مختلف و رقصشون روحیه هر دومونو سرحالتر کرد. کلبه ای که گرفتم برای اقای گیلاس یه سوپرایز بود چون نمیدونست داخلش چه شکلیه و چه ویویی میتونه داشته باشه. اینم مسیری...
-
تزیینات هالوین
چهارشنبه 12 مهر 1402 07:50
اینجا از الان تزیینات هالووین همه جا هست. برای صبح رفتیم یه پیاده روی کوتاه اطراف خونه که از هوای بهاری پاییزی طوری اینجا لذت ببریم. بعد دیدم جلوی در یه خونه 7-8 تا قبر گذاشتن که دستای اسکلتی از توشون زده بیرون و روی قبرها هم کلی اسم نوشته شده که خب مشخصا اون اسما اسم اعضای خانواده و بچه هاشون بود. یعنی تو ایران فکر...
-
پامکین اسپایس من کجایی کجایی
دوشنبه 3 مهر 1402 08:10
ببین من از کی گفته بودم میخام کیک پامکین اسپایس درست کنما! اخر هفته وقتی میخاستم درست کنم اقای گیلاس گفت نه درست نکن چاق میشیم! نشون به اون نشون که هزارتا چیز چاق کننده تر بدتر خوردیم وم این کیکه از ذهن من بیرون نیومد که نیومد. خورشت کرفس درست کردم بعد یه نوع فلافل با لوبیا درست کردم بعد یه پای البالویی از الدی خریدیم...
-
پراکنده گویی
جمعه 31 شهریور 1402 11:21
جمعه ها مثلا باید ریسرچمو انجام بدم اما انقد هی از اینور به اونور میرم و حواسم پرت میشه که مطمعنم کار خاصی نمیکنم. یه کم با دیتاهام بازی کردم و نتایج جالبی گرفتم و فکر میکنم همین باعث شده کلا خوشحالانه دیگه دل به کار ندم. اخه اسمش خیلی دهن پرکنه! دیپ لرنینگو این داستانا. برای سالگرد ازدواجمون اقای گیلاس سوپرایزم کرد و...
-
بی حوصله اما ...
یکشنبه 19 شهریور 1402 14:23
تو استارباکس نشستیم و هرکدوممون داریم یه کاری میکنیم. من یه پامکین اسپایس لاته گرفتم از بس همه دارن امسال ازش تعریف میکنن فکر کردم باید لابد یه چیز خاصی شده باشه! که دیدم نخیر هیچ تغییر خاصی نکرده انقد شیرینیه که به سختی میتونم بخورمش! نمدونم چرا دوباره اعتماد کردم به مزه هایی که تیپیکال امریکاییا دوست دارن. از قهوه ی...
-
شاید خیلی فرق داریم
پنجشنبه 9 شهریور 1402 09:08
چیزایی که این روزا یاد گرفتم و باید یاد بگیرم بنویسم که تو ذهنم بمونه. 1) premium beauty 2) وقتی ناراحتی نوشیدنی گرم حالتو بهتر میکنه تا نوشیدنی سرد. 3) خودم الویت خودم باشم. بعدش اقای گیلاس. بعد بقیه. 4) الکی حرص نخورم برای اونایی که خودشون برای خودشون کاری نمیکنن و میتونن کاری کنن. 5) با ادمایی که انرژی منفی بهم...
-
ترانه گوش دادن و ایده ی به یاد موندنی
یکشنبه 22 مرداد 1402 11:12
بعد مدتها با اقای گیلاس اومدیم نشستیم تو کافه نزدیک خونه که از اینجا کار مورد علاقمونو بکنیم. من هدست گذاشتم دارم مارتیک و مرتضی و سوزان روشن گوش میدم و خیلی جدی بلاگ میخونم :))) امیدوارم هدستم کانکت باشه و بقیه به همراه من این ترانه ها رو گوش ندن چون اینجا اگه گوش هم بدن خیلی عادی باهات برخورد میکنن نمیفهمی دارن گوش...
-
پاسارگارد و خاطره بازی
پنجشنبه 19 مرداد 1402 07:40
دوتا مقاله همین چند روزی که گذشت سابمیت کردم که یکی از ژورنالا انقد هر روز بهم به وقت هند ایمیل میده عه اینجاشو یادت رفته عه اونجاشو اونطوری کن بفرست که حس میکنم بازیش گرفته! یعنی به جای اینکه تو یه ایمیل چیزایی که من فراموش کردم یا اونا میخوانو بگه هر روز حدود 4 صبح به من ایمیل میده یه چیزی میخاد! منم 8 صب جوابشو...
-
تابستون کوتاهه
پنجشنبه 12 مرداد 1402 10:09
سه هفته دیگه دانشگاه شروع میشه و میتونم بگم تقریبا برای دوبار در هفته دیدن 120 تا دانشجو اماده ام. این ترم ساعت کلاسهارو عصر انتخاب کردم نمیدونم دوست خواهم داشت یا نه. قبلا هم عصرها درس داده بودم اما باید ببینم اینبار چطوره. سه چهار روز پیش که رفته بودیم خرید کاستکو هم وسایل هالووین دیدم و هم وسایل کریسمس!!!!!! خدایا...
-
همینا فعلا
پنجشنبه 5 مرداد 1402 12:30
7 دقیقه ی دیگه میتینگم شروع میشه ولی یهو دلم خواست بیام اینجا بنویسم. دیروز مستند فرزند عن قلاب رو دیدم یک سره! سه قسمت و هر قسمت تقریبا یک ساعت! همزمان کارهای دیگمم میکردم و هرچند دقیقه یکبار مات و مبهوت اطلاعاتی میشدم که دارم میگیرم. همونطور که حدس میزدم صادق یه ادم لات و پرادعا و زن باز بوده که خیلی دلش میخاسته به...
-
یه کتاب متفاوت
سهشنبه 3 مرداد 1402 09:36
یه کتابی دارم میخونم که از کتابفروشی کتاب دست دوم پیدا کردم و در مورد ایران بود یعنی اصلا نمیدونستم در مورد ایرانه چون جلد کتاب شبیه نوشته های عربی طوری بود برام جالب شد خریدمش. بعد که شروع به خوندن کردم دیدم در مورد ایرانه. در مورد یه پسر ایرانی امریکایی که باباش امریکایی و مامانش ایرانی بوده. هنوز دارم کتابو میخونم...
-
کتاب و بازم کتاب
دوشنبه 26 تیر 1402 13:20
کتابه میگه نسل وای که میشه دهه شصتی های ایران و نسل زی که میشه دهه هفتادی های ایران خیلی تنها هستن. دنبال زندگی دو نفره نیستن و خیلی هاشون ازدواج نکردن! از هر 4 نفر هم حداقل یک نفر هیچ دوست صمیمی نداره و تنها زندگی میکنه. اینا البته بچه های امریکا هستن. کتاب میگه نسل زی حتی از ایموجی ها هم یه جور دیگه استفاده میکنه....
-
شیرینی جات ممنوع!
پنجشنبه 22 تیر 1402 10:25
تصمیم گرفتم سه روز شیرینی جات نخورم! شیرینی جات و هر چیزی که توش شکر داره. اما هر چیزی که دستم میگیرم ببینم شکر نداشته باشه توش شکر داره. مواد غذایی پروسس شده و محصولاتی که تو امریکا هستن همه شکر دارن. حتی ماست اکه شده 4 گرم مثلا! هرچی که فکرشو بکنی چک کردم و هی ناامید تر شدم. بعد حلیم درست کردم و خب من ا زاونام که...
-
ادامه کتابم
پنجشنبه 15 تیر 1402 12:42
هایده گذاشتم که بشینم کارای مقالمو بکنم اما هی حواسم پرت میشه. بعضی وقتا فکر میکنم یعنی اصلا روزی تو زندگی من وجود داشته که مثلا یه ساعت بدون اینکه حواسم پرت بشه یه کاریو بکنم! شاید خنده دار باشه بگم حتی سر جلسه ی کنکور هم من حواسم پرت میشد! با اینکه میدونستم وقت محدوده ولی بازم به مورچه ها نگاه میکردم یا اون دختره که...
-
تفاوت نسلها و کمی هم سفر
پنجشنبه 8 تیر 1402 07:15
یه وقتایی میام اینجا مینویسم بعد میزارم تو چرک نویس. نمیدونم این یکی هم میره تو همون قسمت یا نه. ماه جون داره تموم میشه و فقط یه ماه و نیم دیگه از تابستون من مونده. مقاله ای ک با همکارم شروع کردم قسمت کارای من تموم شده فرستادمش برای اون تا بخونه و نظر بده و کارای دیگشو بکنه. مقاله ای ک خودم دارم مینویسم هم کم کم داره...
-
وقتشه دیگه.
چهارشنبه 17 خرداد 1402 07:43
پارسال تابستون این موقع اروپا بودیم و چقدر اون کشوری که انتخاب کرده بودیم دوست داشتم مخصوصا که خیلیم ارزون بود. امسال سرمو به مقاله نوشتن گرم کردم. یه پازل دارم درست میکنم و دلم میخاستم یه اثر خلق کنم. ایران که بودم نقاشی رنگ و روغن و سیاه قلم کار میکردم از وقتی اومدم اینجا دست به هیچ هنری نزدم. یه بار به اقای گیلاس...
-
سفر به دل طبیعت.
چهارشنبه 3 خرداد 1402 08:15
وقتی از سفر برگشتیم به این فکر میکردم که چقدر به این نوع سفرها نیاز دارم. اولین صبحی که از خواب بیدار شدیم ساعت 6 صبح بود ولی چون پرده ها رو نکشیده بودیم انعکاس نور و مه اتاقو کاملا روشن کرده بود. وقتی منظره بیرونو دیدم به جرات میتونم اینو بگم که از دیدن اون صحنه ی زیبا چندبار پلک زدم چون فکر میکردم دارم خواب میبینم....
-
سفر جاده ای
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 08:47
قبل از اینکه کلاسهای تابستونم شروع میشه میخاستم بریم یه جایی که ویو زیبای کوه و دشت و دمن داشته باشه. و خیلی یهویی این اخر هفته رو داریم میریم یه جای جالب که این ویو رو از پنجره اتاقش میشه دید. وقتی مامانم اومده بود اینجا پاییز بود و ما یه خونه نسبتا گرون از ایربی اند بی گرفتیم که یه همچین منظره ای رو از اتاق...
-
معرفی کتاب
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1402 09:12
-
خولاصه ای از انچه گذشت.
یکشنبه 27 فروردین 1402 15:01
با اقای گیلاس اومدیم بعد مدتها نشستیم تو کافه. اون کتاب میخونه و من برای خودم تو بلاگها میچرخم. دلم برای این کافه نشستنها و وقت گذروندنهای این مدلی تنگ شده بود. امروز وقتی بیدار شدم اول برا یکل هفته حلیم درست کردیم بعد برای اقای گیلاس یه چیزی شبیه ابگوشت اما بدون گوشت درست کردیم که از یه غذای قدیمی با نخود یاد گرفتم...
-
دخترای ایران
دوشنبه 21 فروردین 1402 14:34
عکسای دخترای تو ایرانو که میبینم وقتی موهاشون بیرونه وقتی لباسی که دوس دارن پوشیدن و تو خیابون دارن راه میرن صدبار تو دلم تحسینشون میکنم. دختری که بتونه تو روی این حرومزاده ها وایسه دیگه هیچ سختی و مشکلی براش کمرشکن نیس. شاید اگه خواننده ی خیلی قدیمی داشته باشم یادش باشه اون موقع ها که ایران بودم تو یه بلاگ از سختیای...
-
حریص بودن کار دستش میده.
چهارشنبه 16 فروردین 1402 11:20
یه دوست ایرانی دارم که قبلا هم اینجا راجبش نوشتم اینه تا وقتی ازدواج نکرده بود چقدر به پسرا سرویس میداد تا شاید باهاش ازدواج کنن و همین حرکتش خیلی روی اعصاب من بود و اخرشم دعوا کردیم و تموم کردیم تا اینکه 4 سال بعدش اون پیام داد و دوباره حرف زدیم اینبار ازدواج کرده! این دوستمون امریکا نیس و ما کیلومترها فاصله داریم....
-
دو دوتا 5تا
چهارشنبه 9 فروردین 1402 12:42
سال جدید باعث شد یه سری تصمیمات جدی راجع به بعضی از ادمهای اطرافم بگیرم. اینطوری بگم که یه مثلا دوستی داشتم که ایرانی بود و با هم دیگه همیشه حرف میزدیم و هم دانشگاهیم بودیم. این مثلا دوست از طریق ازدواجش با یه پسر ایرانی که اول اون هم دانشگاهیم بود اومده بودن امریکا. یه مشکل خیلی خیلی بزرگی که اینا داشتن و باعث شده...
-
سال جدید به امید سرنگونی ضحاک
جمعه 4 فروردین 1402 06:51
امیدوارم امسال پر از خبرهای خوب برامون باشه. نیم ساعت دیگه کلاسم شروع میشه اما دارم به اخر هفته فکر میکنم. امروز ظهر یه قرار ناهار با همکارم دارم بعد پدر یکی از دانشجوهای تازه وارد میخاد بیاد منو ببینه و راجع به این رشته حرف بزنه! گویا قبلشم با رییس دانشگاه میتینگ داشته. پولدارا اینطوری دانشگاهشونو انتخاب میکنن که به...
-
بازم کتلت داریم.
چهارشنبه 17 اسفند 1401 09:44
من هنوز وسط تعطیلاتم هستم و واقعا به این تعطلات یه هفته ای نیاز داشتم که تو خونه باشم و اشپزی کنم و به کارای عقب افتاده ریسرچم برسم. اما همچنان ساعت 6:45 دقیقه صب بیدار میشیم و این قسمت تعطیلات برام قفلش باز نشده! امروز اولین باری بود که بعد مدتها صبحونه نون تست و مربای بالنگ (سوغاتی ایران) خوردم . چون مدت زیادیه که...
-
امیدوارم به اینده
دوشنبه 15 اسفند 1401 13:16
این اخر هفته که گذشت به دانشجوهام گفتم امروز نمیخام درس بدم امروز میخام حرف بزنم از خودم بگم از خودمون بگم. اول شماها خودتونو معرفی کنین یه کم از خودتون بگین. تعدادشون کمتر از معمول بود چون امتحانو قبلا گرفته بودم و اون روز هم روز اخر هفته ی تعطلاتمون بود. همین یه فرصت خوب ایجاد کرد برای متفاوت حرف زدن. بعد از اینکه...