لعنت

همیشه میگن ادم اگه در اوج کار باشه و یه عالمه بدبختی رو سرش ریخته باشه بدبختیاش به توان دو یا سه یا حتی بیشترم میرسه! خب الان دولت فخیمه ام.ریکا اکانت منو بسته! چون من یه ایرانی ام! خیلی جالبه! گویا سی.یاستشون در مورد ایران به بدترین و گه ترین حالت ممکن رسیده! چون من این مشکلو اصن نداشتم و حالا این اتفاق برام افتاده! کاملن مضطرب بودم و خب سعی کردن با ارامش بهم بگن اوکی بهمون مدارک لازمتو نشون بده تا دوباره اجزاه بدیم از کارتت استفاده کنی! حالا من فردا باید برم بانک!

این مسخره بازیا فقط واسه مردم عادیه وگرنه که اون سران مملکتی و نون به نرخ روز خورها که اینجا با دلار کار میکنن و اصلن اکانتیم باز نمیکنن که توش مثه ما دانشجوها پول بزارن! خدا لعنتشون کنه! لعنت به ملتی که اجازه میده دولت گهی بهش حکومت کنه که ملیت براش مایه ی سرافکندگی باشه...

شروع

مثه اینایی شدم که دیگه دارن میمیرن و وقت ندارن که زندگی کنن هی تند تند دارم کتابامو میخونم! فارسی و انگلیسی همزمان! کتابا زیاده و وقت کم و من دباره دچار جنون کتاب خوونی در حد مرگ شدم! انقدر که ریسرچمو تا حدی متوقف کردم و بقیه وقتمو صرف خوندن کتابا میکنم. کتاب فارسی که میخونم " ماندن در وضعیت اخر" یه کتاب روانشناسیه که اگه یادم بیاد یکی از دوستان همینجا بهم معرفیش کرد اونموقع من یه کمشو خونده بودم و ولش کرده بودم الان دوباره دارم میخونمش و خیلی ازش ممنونم که کتابو بهم معرفی کرد. تصمیم گرفتم که تصمیمات و کارای مهممو تو دفترچه ای که قبلن ایده هامو توش مینوشتم و مرتبط با ریسرچم بود بنویسم! ایران که بودم این کارو با دقت بیشتری میکردم الان که این کتابو خوندم و توش گفته بود این موضوع رو تازه یادم افتاد که به جای پیشرفت از وقتی اومدم اینجا پسرفتم کردم! تو ایران من حتی شهرهایی که میخاستم ببینمم مینوشتم و تیک میزدم! دبیرستانی بودم که اردو رفتم شیراز و خیلی از این شهر خوشم اومد. بعدتر اومدم تو دفترم نوشتم شیراز! بعد جلوش دوتا تیک زدم یعنی دوبار باید ببینمش! و این اتفاق افتاد برام! زنجان! کیش! حتی عسلویه! اونموقع نوشته بودم دوس دارم ببینم این عسلویه که میگن کجاس!!! بعد طی یه سفر دانشجویی و پروژه ای با استادمون رفتیم اونجا! چه سفری بود... خولاصه که دوباره باید شروع کنم...

زندگی اجتماعی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خسته نباشم!!

برناه نویسی؟ شبکه های عصبی؟ الگوریتم ها؟! وای خدایا اینا کی میخان دست از سر من بردارن؟؟؟ احساس تنبلی مضاعف میکنم چون کتابامو هنوز تموم نکردم! سرعت مطالعه ام برای زبان انگلیسی خیلی کمه! از طرفی با دقت هم نمیخونم! کلن البته عادتمه که با دقت نخونم چون سرعتم بالاس تو مطالعه حالا شما فک کن تو کتاب انگیلسی که بقیه بهم میگن سرعتم بالاس من چه ضعفی دارم که هنوز خودمو به عنوان یه کتابخوون نمیتونم در نظر بگیرم! اینجا امریکاییا ترجیحشون اینه که کتاب گوش بدن بنابراین زود کتاب تموم میکنن و هی به خودشون افتخار میکنن ولی من ترجیحم اینه که کتابو بخونم! چون وقتی هدست میزارم تو گوشم که چیزی گوش بدم گوشم شروع میکنه به خاریدن! چون اصن من ادم حرف گوش کن یا کتاب گوش کنی نیستم! مامانم همیشه بهم میگه انقد به خودت تلقین نکن ولی من نمیدونم چرا هی بدیامو میخام به روی خودم بیارم! دیروز با میم رفتیم یه دریاچه خیلی زیبا! خیلی خیلی زیبا و خلوت و اروم با یه عالمه ماهی! پاهام تو  آب بود و ماهیا میومد بهم لب میزدن! نوک که نمیتونن بزنن قاعدتن!  صبم اومدم با ادوایزرم میتینگ داشتم از اوناس که شب میخابه صب پا میشه میاد یه ایده میده!!!!! یه چیزایی از من میخاد که والا اگه نابغه هم بودم ...احساس پوچی دارم میکنم وقتی میبینم موضوعم انقد کلی و پیچیدست ولی از اونظرفم وقتی میبینم همه بچه های دکترا همینطوری دارن گیج میزنن احساس خوبی دارم که تنها نیستم حداقل در این دنیای تاریک و مبهم علمی!

هی دوس دارم بدوووام برم خونه! برسم به تختم و دراز بکشم و به هیچی فکر نکنم! حدود ساعت 6 میرم باشگاه و تا ساعت 8 و نیم اونجام! مدت زیادی هم هست که شنا نرفتم! خیلیم بلد نیستم اما خب یعنی چی الکی دارم کلی پول میدم و هیچ غلط خاصیم نمیکنم و فقط با چندتا دستگاه کار میکنم و کالری میسووزنم! یه کم هیچان رفتن به کنفرانسم دارم البته که باز خوبه این هیجانه هس...

ترجمه ناقص!

خب سایت رو نگاه کردم تنها هفت فصل کتاب ترجمه شده... ترجمه ناتمامه ! کتاب فصلهای بیشتر و مهمتری داره...کتاب zero to one یکی از کتابهای خوب مربوط به کارافرینی هست که لازمه ترجمه بشه...